زندگینامه شاه شجاع کرمانی
ابوالفوارس جلالالدین شاه شجاع از سلاطین آل مظفر و مشهورترین فرد از این خاندان است.
از مشاهیر و عرفای معروف کرمان است که در قرن سوم (هـ . ق) می زیسته. وی از تبار شاهان بود ولی بارقه عشق حقیقی چنان آتشی به خرمن وجودش زد که زندگی شاهانه دنیا بگذاشت و گدایی درگاه حق به جان خرید.
پسری داشت که وی نیز بر مسلک عرفا بود. نام کتابش مرآت الحکما است. حالت های عجیب و سخنان حکیمانه ای از او روایت شده – در اکثر کتب متقدمین مانند حلیه الاولیا حفظ ابونعیم و دیگر کتب تاریخی شرح حالات او عنوان شده است، ضمناً محمد مظفر به دلیل ارادتی که به این عارف خداجو داشت نام فرزندش را شاه شجاع گذاشت، هم او که ممدوح حافظ نیز بود.
ابوالفوارس جلالالدین شاه شجاع
- ۱ زندگینامه
- ۲ دوران سلطنت
- ۳ پایان زندگی
زندگینامه
وی در ۲۲ جمادیالثانی ۷۳۳ق / ۱۰ مارس ۱۳۳۳ (میلادی) در یزد متولد شد (تاریخ آل مظفر محمود کتبی، ص۳۷). وی از جانب مادر به سلاطین قراختایی کرمان، نسب برمیکشید و نظر به همین نسب به رغم برادر بزرگترش به ولایتعهدی پدر منصوب شد. در دوره فرمانروایی پدرش مبارزالدین محمد، مأموریتهایی به وی واگذار شد که از جمله امارت کرمان در ۷۵۴ق / ۱۳۵۳ (میلادی) بود. وی همچنین در فتح شیراز در زمان پدرش که منجر به برافتادن سلاطین آل اینجو شد، نقشی عمده داشت.
امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنانکه در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت. وی در بازگشت از سفر جنگی آذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمد را فروگرفتند. شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند.
شاه شجاع پس از فروگرفتن پدر، در ۷۵۹ (قمری)/ ۱۳۵۸ (میلادی) به پادشاهی رسید. او حکومت اصفهان و ابرقو را به برادر خود قطب الدین شاه محمود و کرمان را به برادر دیگرش سلطان عمادالدین احمد سپرد و خواجه قوامالدین محمد بن علی صاحبعیار را به وزارت خود برگزید. اما پس از چندی نشانههای سرکشی از قوامالدین به ظهور پیوست و به دستور شاه شجاع کشته شد و خواجه جلالالدین تورانشاه به وزارت رسید.
شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت. وی گاهی اشعاری نیز میسرود. حافظ ابرو نویسندهٔ زبدة التواریخ نقل میکند که امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی بود تا جایی که به طعنه محتسب نامیده میشد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنهآمیز برای وی سرودهاست. عین عبارت حافظ ابرو چنین است:
چون امیر مبارزالدین محمد در مملکت فارس استقرار یافت به تربیت سادات و علما و فضلا مشغول گشته، در امر معروف و نهی منکر مبالغه مینمود به مرتبهای که هیچکس را یارای آن نبود که نام مناهی و ملاهی برد و مردم را به سماع حدیث و فقه و تفسیر و مواعظ ترغیب میفرمود. حضرت شاه شجاع در این معنی رباعی هست و ثبت افتاد.
در مجلسِ دهر، سازِ مستی پست است نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است رندان همه ترکِ میپرستی کردند جز محتسبِ شهر که بی می مست است
وی ۵۳ سال عمر و ۲۷ سال پادشاهی کرد. بنا به وصیتش، پیکرش را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. کریم خان زند سنگی بر مزار شاه شجاع نهاد که اکنون برجای است.
دوران سلطنت
سلطنت نسبتاً طولانی شاه شجاع در میان دو دورهٔ خونبار حمله مغول و یورشهای تیمور بود. از این حیث، سلطنت او روزگار امن و امید و آسایش مردم بود و بر خاتمه یافتن این روزگار خوش، حسرت بسیار میخوردند. از آنجا که روزگار کودکی شاه شجاع، دورهٔ پایهگذاری سلطنت آل مظفر و لبریز از کشش و کوشش برای بسط و تحکیم این سلطنت بود، وی مجال تحصیل پیوستهٔ علم را در کودکی نیافت. با این حال، وی در علم و ادب و هنر و فضایل باطنی، سرآمد بود. خطش نیکو بود و نثری روان و زیبا و پرظرافت داشت و شعر میسرود و شاعران را مینواخت و دربارش محفل انس و ادب و هنر بود.
زیبایی سیرت و حسن صورت را با مکارم اخلاق و جوانمردی، توأم داشت و برای خوی فرشته گونش داستانهای بسیار نقل کردهاند. برای نمونه نقل کردهاند که یک بار با کوکبهٔ شاهی از میدان مشق نظام بازمیگشت. از آنجا که حسن صورتش زبانزد بود و همه گان آرزوی دیدار او را داشتند، پیرزنی از فراز بام فریاد زد: فاطمه خاتون، فاطمه خاتون بیا که شاه شجاع از کوی میگذرد. شاه ایستاد و کوکبه را ایستاند. سبب را پرسیدند و شاه شجاع گفت: دریغ است که آرزوی دل فاطمه خاتون برآورده نشود و دلش بشکند. ایستادم تا او یک نظر مرا ببیند. سپس به راه افتاد و رفت.
وی در هر جنگ که کرد، پیروز بود و ایران را به حدود طبیعیش بازگرداند و منهای خراسان، بر باقی ایران تاریخی به طور مستمر یا مقطعی حکم میراند چنانکه قفقاز را نیز گشود و مدتی بر بغداد نیز تسلط یافت.
اگر به مرگ نا به هنگام از دنیا نمیرفت، بعید مینمود که تیمور بر قلمرو آل مظفر پنجه افکند، چنانکه چون برای انتظام کار خوزستان به شوشتر رفته بود، مرزبان شرق نامه فرستاد که امیر تیمور بر سیستان تاختهاست و بیم پیشروی وی هست. شاه شجاع در پاسخی کوتاه و کوبنده که جزء اسناد افتخار تاریخ ایران است، با نثر موجز و دقیق و پر ظرافتش بر حاشیهٔ نامه نگاشت که:
نقض عهد دوستی از امیر تیمور بعید است و اگرهم چنین رخ دهد، لشکر جرّار و شمشیر شیرشکار و تیر جوشن گذار و بازوی کامکار در کار است، بسم الله اگر حریف مایی:
اگر یک نیمهٔ عالم سپاه خصم درگیرد | ز دیگر نیمه بس باشد تنتنهای درویشان |
شاه شجاع هرچند که به سبب انتشار اخبار توحشی که تیمور در نبردهایش بر مردمان روا میداشت، از مواجهه با او پرهیز میکرد و حتی این پرهیز از مواجهه را دعای پس از نمازش ساخته بود، اما چنانکه از پاسخ کوتاه وی بر میآید، به رغم اخبار هراس آور کینه کشیهای تیمور، هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ نظامی، آمادگی کامل برای برخورد و سرکوب تیمور را داشت و چنانکه در بخش «یک مقایسهٔ تاریخی» در همین مقاله میخوانید، وی تنها کسی در آن مقطع بود که توان و امکانات لازم را برای سرکوب تیمور در اختیار داشت.
چنانکه از مطالعهٔ سیرت شاه شجاع و پدرش امیر محمد و خلف شاه شجاع و خواهرزادهاش شاه منصور بر میآید، این خاندان ایرانی پس از سرآمدن کار ایلخانان مغول، عزم بر احیای ایران و اخراج مغولان داشتند، چنانکه پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان و لشکرکشی جانی بیک مغول به ایران برای سلطنت دوبارهٔ مغولان، چون جانی بیک نامه به امیر محمد فرستاد که باید مطیع ما باشی، امیرمحمد پاسخ او را با فرمان بسیج سپاهیان داد و در حملهای سریع به آذربایجان، نایب جانی بیک را که اخی جوق نام داشت در هم شکست و کشت. شاه شجاع نیز روزگار به کشش و کوشش با مغولان گذراند و از آن پیامش دربارهٔ امیرتیمور نیز عزم جدیش بر مقابله با مغولان آشکار است و شاه منصور نیز بر آن هوا بود که ایالات ایران را یکپارچه کند و خود نه به عنوان پادشاه بلکه چون سربازی بر لب جیحون بنشیند تا تیمور از آن گذاره نکند.
پایان زندگی
آرامگاه شاهشجاع در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران در شیراز
با مرگ شاه شجاع سلطنت آل مظفر که که پس از قرنها حکومت ترکان و مغولان بر ایران، نوید سلطنتی ایرانی را به همراه آورده بود، رو به زوال رفت. پسرش سلطان زین العابدین در برابر تیمور کاری از پیش نبرد و خواهرزادهاش شاه یحیی، مقام سلطنت را با منصب امارت از جانب تیمور عوض کرد. پس شاه منصور، خواهرزادهٔ دیگر شاه شجاع که برادر کوچک شاه یحیی بود، این خواری را تاب نیاورد و بر شیراز تاخت و از حکم تیمور خارج شد.
حافظ شیرازی با وصول شاه منصور به شیراز، فرارسیدن بهار امید و آرزو را مژده داد و شکست تیمور متظاهر به دین و عرفان را آرزو کرد:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید | نوید فتح و بشارت به مهر و ما رسید | |
کجاست صوفی دجال شکل ملحد فعل | بگو که مهدی موعود دین پناه رسید |
شاه منصور به شاهزادگان آل مظفر و حکام اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی، نامه کرد که مرا هوای سلطنت نیست، هر یک پسری و سپاهی به من دهید تا بر لب جیحون بنشینم و تیمور را نگذارم که از آب گذاره کند.اما از هیچ سو یاریی نرسید و شاه منصور به سال ۷۹۵ (قمری) سه سال پس از وفات حافظ که او را به فتح مژده داده بود، در نبرد با تیمور کشته شد. این نبرد، پایان سلطنت آل مظفر بر ایران بود و با کشته شدن شاه منصور، جمیع شاهزادگان آل مظفر به دستور تیمور گردن زده شدند جز دو پسر شاه شجاع که به سمرقند انتقال داده شدند تا تحت نظر باشند و به مرگ طبیعی وفات یافتند.
معلوم نشد با خوددون چند چند حساب کردید… شما درمورد شاه شجاع عارف می نوشتید.. معلوم نشد که چه شد و از قرن سوم به چهارصد سال بعد رفتید و به شاه شجاع مظفری پرداختید… شاه شجاع عارف اهل سیرجان بوده و بساط پادشاهی هم نداشته.. به بزرگان عارف شاه می گفتند.مانند شاه نعمت الله ولی… وحتا شاه پیشوند سلاطین صفویه از این ذست است با شاه نادرشاه متفاوت است.. شاه قبل از نام بیشتر وجه مذهبی وعرفانی دارد.. اولین شاه به معنی باستان نادرشاه بود..که وجه ملی داشت…البته شاه محمود وشاه اشرف هوتکی هم خودرا شاه نامیدند می شود نخسبتین شاهان ایرانی وجه ملی پعد از اسلام دانست
عالی بود