بخشی از داستان “ته خیار” هوشنگ مرادی کرمانی خوابش نمی بُرد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمی دید. عینکش را زد، کارد را برداشت، سر و ته خیار را نگاه کرد. گُل ریز و پژمرده ای به سرِ خیار […]
دسته: شعر و حکایت
اوماچو كرو ، حکایتی به لهجه كرمونی
اوماچو كرو ، حکایتی به لهجه كرمونی ور دور هم دوشتیم یه كفتو اوماچو كرویی میخوردیم ، مادرم گف: دردابلات ای پیاله رم وردار ببر ور فاطی همسایه مون اشكم داره الان بوش خورده ور دماغش ، هوس کرده. آغا مامم خود ای دمپایووا نایلونی و شلوارو كردی شوفری ورخستادیم […]
حکایت : عادت ملک کرمان
حکایت : عادت ملک کرمان آورده اند که ملکی در کرمان بود ، در غایت کرم و مروت . عادت او چنین بود که اگر فرد غریبی به آن شهر می آمد ، او سه روز آن فرد را مهمان خود می کرد و از او پذیرایی می نمود . […]
حکایت کرمان و گرگان
حکایت کرمان و گرگان شخصى از ديگرى پرسيد: آقا از گرگان تا كرمان چقدر فاصله است؟ گفت: يك متر. گفت: حالا من از تو پرسيدم، تو عاقلى يا ديوانه اى. گفت: نه من عاقلم. گفت: گرگان مى دانى كجاست؟ گفت: بله گرگان را مى شناسم. گفت: كرمان را مى دانى […]
حکایت نیش زنبور و نیش مار
حکایت نیش زنبور و نیش مار نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟! روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار میگفت: آدمها از ترس ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمىکرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود […]
اشعاری در باب کرمان
اشعاری در باب کرمان خوشا کرمان خوشا آب و هوایش خوشا ماهان با لطف و صفایش بود زآ غاز کرمان، داستان ها سخن ها گفته اند از باستان ها که این جا مرکز کار و هنر بود هنر از جای دیگر بیشتر بود ⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔ ازاین کرمان بگم از وصف […]
حکایت یک ملا و یک درويش
حکایت یک ملا و یک درويش یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.. وقتي آن دو نزديك […]