زندگینامه اطهری کرمانی
علی اطهری کرمانی (۱۳۷۷-۱۳۰۵ هـ . ش)
علی اطهری فرزند احمد به سال ۱۳۰۵ هـ . ش در کرمان به دنیا آمد. اشعار وی نخستین با در روزنامه های کرمان خصوصا روزنامه روح القدس چاپ و مورد توجه قرار داشت. اشعار او شور و سوزی خاص دارد. یکی از غزل های شور انگیز و زیبای او غزلی است با این مطلع:
رفتی، ولی کجا که به دل جا گرفته ای دل جای توست گر چه دل از ما گرفته ای
علاوه بر این کرمان صاحب بزرگان دیگری چون شیخ احمد روحی، موسی بن عمران جیرفتی، شمس الدین ابراهیم محمد بردسیری (صاحب مصباح الارواح) حامد الحسینی، خواجه شمس الدین محمد مروارید وزیر لایق سلطان حسین بایقرا که در فن خوشنویسی و سایر علوم از سرآمدان عصر خود به شمار می رفت است و نیز اساتید فرهیخته ای چون دکتر روح الامینی، دکتر جواد برومند سعید، دکتر رجبعلی پور، دکتر طاهره صفارزاده، هوشنگ مرادی کرمانی و دکتر میمندی نژاد را باید در این رابطه برشمرد. همچنین هنرمندان گرانقدری چون استاد علی اکبر صنعتی نقاش وپیکرتراش و مجسمه ساز شهیر که آثار جاودانه او در موزه ۱۵ آبان تهران میدان امام و موزه صنعتی کرمان از جاذبه های ارزشمند به شمار می رود و کتاب شور عشق منتشر شده از سوی مرکز کرمان شناسی، بیانی از اندیشه خلاق هنری اوست و نیز استاد قهاری، سازنده مجسمه خواجو در کرمان، و تندیس رازی در میدان رازی تهران و… که این دیار همواره به وجودشان افتخار می کند.
لازم به یادآوری است که این دیار گهرپرور فرزندان غیور و نام آوران سترگ دیگری بویژه در دوره معاصر و در حوزه سیاست دارد که در این مختصر به آنها اشاره نشد.
علی اطهری کرمانی (زادهٔ مرداد ۱۳۰۵) از شاعران برجسته شهر کرمان ایران است. مهارت او در سبک غزل است.
اشعار او نخستین بار در روزنامههای کرمان به ویژه روزنامه روحالقدس چاپ و مورد توجه قرار گرفت.
از برخی از غزلیات و مفردات او در ترانههای خوانندگان مشهور ایرانی استفاده شدهاست. از جمله در آلبوم گلهای رنگارنگ ۵۴۳ که با همکاری خوانندگان ایرج، سیما بینا، همایون خرم، جلیل شهناز و ناصر افتتاح اجرا شد، غزل آوازها از اطهری کرمانی بود.
علی اطهری یک سال و نیمه بود که مادر خود را از دست داد و بعداً به یاد مطهر بودن او نام خانوادگی اطهری را برای خود برگزید.
او در سال ۱۳۴۵ به تهران مهاجرت کرد و سی سال است در آن شهر سکونت دارد.
در ۲۳ مهر ۱۳۷۵ مراسم نکوداشت علی اطهری در تالار وحدت دانشگاه شهید باهنر برگزار شد.
معروفترین غزل اطهری که دستمایه کار هنرمندان دیگر هم شدهاست این است:
شعر اول:
رفتی ولی کجا؟ که به دل جا گرفتهای | دل جای توست گرچه دل از ما گرفتهای | |
ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران | دانی کز آب دیدهٔ من پا گرفتهای؟ | |
ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی | این دل که از منش به تمنا گرفتهای | |
ای روشنی دیده، ببین اشک روشنم | تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته ای | |
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود | ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای؟ | |
خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند | اکنون که روی سینهٔ او جا گرفتهای | |
گفتی صبور باش به هجرانم «اطهری» | آخر تو صبر زین دل شیدا گرفتهای |
شعر دوم:
باز امشب جلوه بخش جمع مستانم چو شمع | در میان سوز و ساز خویش خندانم چو شمع | |
رقص مرگ است اینکه می پیچم به خود از تاب درد | کس چه می داند که می سوزد تن و جانم چو شمع | |
با که گویم درد بی درمان خودرا زآنکه من | در میان جمع تنها و پریشانم چو شمع | |
اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل | حاصل عشق اند و من این نکته می دانم چو شمع | |
با خیالش،با نگاهش،با فراقش،با غمش | گاه گریان،گاه سوزان،گاه لرزانم چو شمع | |
بس که با شب زنده داری های خود خو کرده ام | از نسیم صبحگاهی هم گریزانم چو شمع | |
گفتمت از سوز و ساز عشق ننشینم ز پای | تا وجودی باشدم بر عهد و پیمانم چو شمع |
شعر سوم:
عاشقم ، سوخته ام ، وابگذاريد مرا | لحظه ای با دل شيدا بگذاريد مرا | |
من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران | ببُريد از من و تنها بگذاريد مرا | |
سرنوشت من و دل،بی سر و ساماني بود | به قضا و قدر اينجا بگذاريد مرا | |
عاقلان ! راه سلامت به شما ارزانی | من که مجنونم و رسوا ، بگذاريد مرا | |
خسته و کوفته از شور و شر زندگی ام | يک دم آسوده ز غوغا بگذاريد مرا | |
تلخ کامم که به غمخواری من بنشينيد | شاد از آنم که به غم ها بگذاريد مرا | |
دل ديوانه ی عاشق ، نشود پند پذير | بهتر آن است به خود وا بگذاريد مرا | |
نيست کاری به شما مردم فرزانه مرا | وا گذاريد دمی با دل ديوانه مرا | |
خودپرستی زشما،دوست پرستی ازمن | غم جان است شما راغم جانانه مرا | |
کاش در آتش حسرت نگذارد چون شمع | آنکه در آتش غم سوخت چو پروانه مرا | |
گر نگشتی به مراد دلم ای چرخ مگرد | بی نياز از تو کند گردش پيمانه مرا | |
عاقلان ! عيب من ازباده پرستی نکنيد | عالمی هست دراين گوشه ی ميخانه مرا | |
هستم ای رهرو هشيار،خدا را مددی | يا به ميخانه رسان يا به درخانه مرا | |
ياد از آن شب که به ديوانگی ام قهقهه زد | ريخت اين سلسله زلف چو بر شانه مرا | |
اطهری ! نالم از آن چشم فسونگر حاشا | دل من کرد به ديوانگی افسانه مرا |
شعر چهارم:
عاشقم ، سوخته ام ، وابگذاريد مرا | که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش | |
غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر | در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟ | |
اندر این بحر بلا،ساحل امیدی نیست | تا بدان سوی کشم کشتی طوفانی خویش | |
زنده ام باز پس از این همه ناکامی ها | به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش ! | |
گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟ | گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش | |
جان چو پروانه به پای تو فشاندم چون شمع | بینمت رقص کنان بر سر قربانی خویش | |
ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم | داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش | |
اطهری ! قصه ی عشاق شنیدیم بسی | نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش |
اطهری کرمانی