چو بگذشت یک چند بر هفت واد | مر آن حصن را نام کرمان نهاد |
کبوترخانه جانها از او معمور گشت | پس چرا این زیره را من سوی کرمان میبرم |
هرچند کز روی کریمان خجلیم | غم نیست که پرورده این آب و گلیم | |
در روی زمین نیست چو کرمان جایی | کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم |
که میبرد به عراق این بضاعت مزجاة | چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین؟ |
آنها که ندارن نم چشم و غم دل | خاصیت این آب و هوا را نشناسند |
گر از ملک کرمان سرایم رواست | که هندوستانی خوش آب و هواست |
ببال ای بر و بوم کرمان زمین | ز عزّ و شرف تا به چرخ برین | |
زمین تو بالاتر از آسمان | مکان تو بالاتر از لامکان |
اهل کرمان همه آسوده و فارغ ز بلا | کس بر ایشان نکند ظلم، چه پنهان چه ملا |
اگر قماش شناسی برای فرشِ سرا | کدام قالی کرمان چو آب و جاروب است |
حدیث خلد با شیرازیان، اکنون بدان مانَد | که مشتی زیره، زی کرمان برند از بهر کرمانی |
گرت هواست که هرگز به عافیت نرسی | غریب پرور و خودکش چو اهل کرمان باش |
دیدگاهتان را بنویسید