کرمان من ای دیار خاموش !

بگشوده ز مهربر من آغوش

بوی خوش آب و جارویت را

یک لحظه نمی کنم فراموش

 

در پهنه آسمان زیبا

بنشسته به نور اخترانت

گویی که هزار دانه الماس

بخشیده خدا به دخترانت

 

عطر خوش کاهگل ز هر سوی

سرمست کند مرا به کویت

هر وقت که از تو دور باشم

پرواز دهد مرا به سویت

 

هر روز که پای می گذارم

در برزن و کوچه های دیروز

از دود سپند و بوی کندر

آید به دلم هوای نوروز

 

در رد رده های بادگیرت

غوغای کبوتران چه زیباست

خاک تو که توتیای چشم است

لغزنده و نرم تر ز دیبا

 

ساباط تو دل سیاه و تاریک

بشکسته و خرد رفته از دست

از بیم کدام ظلم و بیداد

این گونه غمین نشسته در بست؟

 

از نقش قشنگ قالی تو

خواندم غم و محنتی توان سوز

نقاش کشیده یا که از دل

بافنده کشیده آه جان سوز

 

آزادگی و غرور بینم

در قامت سرو پته هایت

هر کنج ترنج پته رنجی است

از دخترک برهنه پایت

 

پرسیده ام از زبان تاریخ

ز آن فاتح کینه توز و خون ریز

غوغای زنان به گوش پیچید:

خاکستر داغ بر سرش ریز

 

خواندم ز حصار قلعه دختر

تاریخ بلند گفتنی را

از عمق خرابه ها شنیدم

بس راز به دل نهفتنی را

 

با صبر و سکوت بی حسابت

تا اوج فلک تو راست فریاد

آن جور و ستم که رفته بر تو

با پیری خود نبردی از یاد

 

ای شهر پر  از صفا و خاموش!

خاموشی تو چقدر گویاست

گویی که همه طراوت تو

در چتر وقار نارون هاست

 

ای شهر قدیمی، ای گواشیر!

دشت تو کویر نامرادی است

لب های شکاف خورده ی تو

در حسرت مردمی و رادی است

 

تا چند ببینمت که از غم

افسرده و زار و خسته باشی

در دشت افق به صبح و در شام

غمگین و به خون نشسته باشی

 

بشکن تو سکوت سرد و سنگین

فریاد برآورد از دل تنگ

تا جمله ی کاینات دانند

با ددمنشان تو کرده ای جنگ

 

آری تو بگو که چشم بسیار

کندند ز پیر و نوجوانت

غلتید به خاک و باز برخاست

اندام رشید و خون چکانت

 

با آن همه رنج و محنت و درد

اسطوره شدی به پایداری

با این همه حسن مادر دهر

فرزند دگر ندارد آری

 

ای کاش ز خاطر تو می رفت

اندوه و غم گذشته هایت

ای کاش که خط سبز امید

می کرد ز غصه ها جدایت

 

لبخند بزن به شور و شادی

کاوازه ی تو به دهر پیچید

جان تازه شد از طلای سبزت

دهقان ز سرور و شوق خندید

 

لبخند بزن به روشنی ها

دیگر ز گذشته ها مکن یاد

شن های روانت ایستاده

گشته است زمین و باغت آباد

 

کرمان عزیز در دل خویش

داری تو هزار گنج مدفون

از سنگ سپید وو زر سرخت

آمد ز تو صد دفینه بیرون

 

ای شهر اصیل و بی نظیرم!

برجای بمان به استواری

تو گنجی و من نگاهبانت

گنجور چو من سراغ داری؟

 

کرمانی ام و اصالت من

از کوه هزار جان گرفته

شاهین مناعت و غنایم

بر قله اش آشیان گرفته

 

من هستم و عشق و سازگاری

بس قانع و میهمان نوازم

ناکامی و رنج زندگی را

با صبر و ستیز چاره سازم

 

من اسوه ی صبر و پایمردی

سرچشمه ی پاکی و صفایم

جز درگه ذات پاک یزدان

بر درگه غیر سر نسایم

                         فاطمه جهانگرد(جهان کرمانی)

 نوشته شده در دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۹ ساعت توسط

فاطه جهانگرد را باید به حق وارث بزرگان و ستارگانی مانند لاله خاتون، بیجه كرمانی و بی‌بی حیاتی دانست که به مدد عشق به میهن، شهر و زادگاه و همدردی با آلام بشریت و انزجار از تباهی و ویرانی پیام و اندیشه والای خود را در قالب قصیده، غزل، قطعه، مثنوی، رباعی، چهارپاره و شعر نو از مرزهای تیره و تار بخل و آز و حسد و ناامیدی گذراند و بی‌تردید به گوش تمام صاحب‌دلان و عاشقان در قرن‌های آینده رساندند و نام خود را برای همیشه در تاریخ در زمرۀ نیک‌اندیشان این دیار ثبت و ضبط نمود. فاطمه جهانگرد «جهان كرمانی» شخصیتی ممتاز بود كه عاشقانه در زمینه‌های مختلف فرهنگی، ادبی، مطبوعاتی و برنامه‌های آموزشی تدریس و در امور خیریه فعالیت خستگی‌ناپذیر داشت و مجموعه‌های مختلفی را تألیف، تدوین و مقالات علمی زیادی در باب مسائل ادبی از خود بر جا گذاشت.

آنچه پیش از هر موضوع دیگر در «جان جهان» نمایان است، تجلیات ایمان و مراتب اعتقادات معنوی «جهان کرمانی» است:

سحر که بر لب من می‌رود ترانۀ دوست قیامتی کنم از یاد عاشقانۀ دوست

خدا خدا کنم آنقدر تا به جان شنوم شمیم گرم نفس‌های نازدانۀ دوست

وی نه تنها با بهره‌گیری از نمادهای اسطوره‌ای، قصیده‌ای زیبا در فضیلت زن ایرانی رقم می‌زند، بلکه با بهره‌گیری از تاریخ و نشان‌دادن قهرمانی‌های یک زن کرمانی «نخستین قصیده» ابعاد قدرت روحی زنان را به پیش چشمشان می‌آورد و با نوعی هوشمندی پیام و پند «جهان» را از قول «زمانه» بیان می‌دارد:

شعر بی‌اندیشه کی گویم که شور شعر من شاهدی از شورش اندیشۀ والاستی

سر در یوزگی و خواری و خواهش نتوانم بر من آزادگی آموخته این نغمه‌سرایی

جهان کرمانی در بیشتر غالب‌ها همچون: قصیده، غزل، مثنوی، رباعی، ترجیعات، چهارپاره و نمونه‌های آزاد طبع‌آزمایی کرده است. در قالب قصیده، قصه‌ای جانسوز از اراده و فداکاری در سرود گرفته و به خوبی به پایان برده است. در غزل‌ها زبانش ساده و خالی از عیوب لفظی و معنوی است، با آنکه در اوزان مختلف عروضی و قوافی دیریاب و ردیف‌های گاه دشوار، طبع‌آزمایی کرده است، با نهایت پختگی از عهده بر آمده است و نه خطای عروضی در اوزانش مشهود است و نه لغزش‌های قافیه‌ای؛ با این همه سروده‌هایش هم مشحون و مزین به صورت‌های ملایم خیال به ویژه تشبیهات بدیع و گاه بکر است، هم آراسته به ارسال‌المثل‌های ملموس و آشنا و هم برخی التزام‌های ظریف و بازی‌های لفظی همراه با نوعی و تکربرواک، هم بر مفاهیم مرسوم رنگی نو می‌زند و هم ابتکارات زیبا و دلاویزی در جهت خلق مضامین و ابداع ترکیبات تازه از خود نشان می‌دهد.

«جهان» به سبب شغل شریفش «دبیری ادبیات» و ذوق سرشارش به شعر و ادب، در آثار استادان شعر فارسی تعمقی تمام دارد؛ چنان‌که نشانه‌های این آگاهی در جای‌جای دیوانش بر اهل نظر پوشیده نیست؛ مثلاً تأثیر ناصرخسرو، نظامی، ایرج، پروین، حمیدی شیرازی و بیش از همه حافظ را در شعر او می‌شود مشاهده کرد و یکی از ارزش‌های کار او همین است که بر اسالیب مختلف شعر راستین متکی است و به همین دلیل در اشعار وی واژه‌های ناهمگون و ترکیبات کم‌رمق نمی‌توان یافت و در گزینش اوزان نیز تناسب مضامین با آهنگ عروضی اشعار او آشکار است.

فاطمه جهانگرد شاعر کرمانی متخلص به )جهان کرمانی (۲۵ مهر ۱۳۲۴- ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶است. وی در کرمان به عنوان یکی از شاعران سرشناس شهرت دارد و اشعارش در قالب غزل و گاه در وصف شهر کرمان سروده شده‌است

وی تحصیلات خویش را در شهر کرمان در دبستان دخترانه فرهمند کرمان، دبیرستان دخترانهٔ کیخسرو شاهرخ و دبیرستان دخترانهٔ بهمنیار کرمان گذراند. دورهٔ تربیت معلم را در دانشسرای مقدماتی کرمان آغاز نمود و بعد از اتمام این دوره در سال ۱۳۴۴ به استخدام آموزش و پرورش کرمان درآمد و در دهستان باغین به تدریس دورهٔ ابتدایی پرداخت و چندی بعد به دبستان سرآسیاب فرسنگی کرمان منتقل گردید. جهانگرد سال ۱۳۴۷ به دانشکدهٔ علوم ارتباطات اجتماعی تهران وارد و در تاریخ هیجدهم خرداد ماه ۱۳۵۱ فارغ‌التحصیل شد و به کرمان مراجعت نمود

مدت زمان کمی در دبیرستان‌های کرمان به تدریس ادبیات فارسی اشتغال داشت و در همان دوران به عنوان دبیر نمونه کشوری برگزیده شد. پس از چندی به سمت ریاست دبیرستان دخترانهٔ بهمنیار کرمان منصوب گردید. در سال ۱۳۷۱ در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی تهران به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دو سال (در سال ۱۳۷۳) موفق شد با دفاع از پایان‌نامه کارشناسی ارشد خود در مورد زندگی نامه و اشعار بی‌بی حیاتی کرمانی نوشته شده بود، دورهٔ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را به پایان رساند. تعهد و تعلق وصف ناشدنی وی به شهر و مردم دیارش که همواره مهمترین دغدغه وی بود، عاملی بود تا علاوه بر مسئولیت معلمی، در بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی استان نیز شرکتی مؤثر و چشمگیر داشته باشد و همان گونه که خود پا به پای مردان در تمامی عرصه‌ها تلاش می‌نمود، دیگر زنان و شاگردان خود را نیز در جهت مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی تشویق می‌نمود

فاطمه جهانگرد، به علت عدم تشخیص به موقع بیماری و معالجهٔ دیر هنگام در اثر بیماری سرطان در سن ۶۲ سالگی درگذشت و در قطعه بهارستان هنرمندان کرمان به خاک سپرده شد. در خرداد ۱۳۹۰ شهرداری کرمان فرهنگسرای جهان را به یاد و نام وی افتتاح کرد

کتاب جان جهان: مجموعه شعر فاطمه جهانگرد “جهان کرمانی”

نویسنده: فاطمه جهانگرد مصحح: به کوشش منوچهر شجاعی ناشر: مرکز کرمان شناسی

تاریخ چاپ۱۳۸۷: مکان چاپ: کرمان تیراژ۲۰۰۰: