زاده ۳ دی، ۱۳۰۴
۲۴ دسامبر ۱۹۲۵
پاریز، سیرجان، استان کرمان
درگذشته ۵ فروردین، ۱۳۹۳
۲۵ مارس ۲۰۱۴ (۸۸ سال)
بیمارستان مهر، تهران
بیماری کبد
پیشه نویسنده، تاریخدان، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه، استاد بازنشستهٔ دانشگاه تهران و روزنامهنگار
ملیت ایران
دانشگاه تهران
مذهب شیعه اثنی عشری، پیرو طریقت سلسله نعمتاللهی سلطانعلیشاهی گنابادی
در زمان حکومت دودمان پهلوی، جمهوری اسلامی ایران
جوایز مهم نشان افتخار فرهنگ و هنر (جمهوری اسلامی)
شاگرد محسن جعفریمذهب، حسن حضرتی، حسن زندیه، ایرج تنهاتن، نصرالله صالحی، حامد کاظمزاده ایرانشهر، گودرز رشتیانی، منصور صفت گل،
استاد عبدالحسین شیبانی، عباس اقبال آشتیانی، محمدحسن گنجی، ابراهیم پورداوود، سعید نفیسی، علیاصغر شمیم، خانبابا بیانی
همسر(ها) حبیبه حایری
فرزند(ان) حمید (ساکن تهران)
حمیده (ساکن تورنتو)
پدر و مادر حاج آخوند پاریزی
صغری ارجمند پاریزی
زندگی و آثار «محمدابراهیم باستانی پاریزی» (۱۳۰۴ – ۱۳۹۳) تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه و استاد دانشگاه تهران، از زبان خود او.
باستانی پاریزی در سوم دىماه ۱۳۰۴ در «پاریز» از توابع شهرستان «سیرجان» در استان «کرمان» متولد شد. وى تا پایان تحصیلات ششم ابتدایى در پاریز تحصیل کرد و در عین حال، از محضر پدر خود مرحوم «شیخ علی اکبر» هم بهره مىبرد.
پس از پایان تحصیلات ابتدایى و دو سال ترک تحصیل اجبارى، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسراى مقدماتى کرمان ادامه داد و پس از دریافت دیپلم متوسطه در سال ۱۳۲۵، براى ادامه تحصیل به تهران رفت و در سال ۱۳۲۶ در «دانشگاه تهران» در رشتهی تاریخ تحصیلات خود را پىگرفت.
در ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و براى انجام تعهد دبیرى به کرمان بازگشت. در همین ایام با همسرش، «حبیبه حایرى» ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷خورشیدی که در آزمون دکترى تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند. وى دوره دکتراى تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائه پایاننامهاى درباره «ابن اثیر»، دانشنامه دکتراى خود را دریافت کرد.
باستانی پاریزی کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجلهی داخلى دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ که بازنشسته شد، استاد تمام وقت آن دانشگاه بود.
شوق نویسندگى وى در دوران کودکى و نوجوانى در پاریز، با خواندن نشریاتى مانند «حبلالمتین، آینده و مهر» برانگیخته شد. باستانى، اولین نوشتههاى خود را در سالهاى ترک تحصیل اجبارى (۱۳۱۸ و ۱۳۱۹) درقالب روزنامهاى به نام «باستان» و مجلهاى به نام «نداى پاریز» نوشت، که خود در پاریز منتشر مىکرد و دو یا سه مشترک داشت.
اولین نوشتهی او در جراید آن زمان، مقالهاى بود با عنوان «تقصیر با مردان است، نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجله «بیدارى کرمان» چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبانهاى عربى و فرانسه مقالههای بىشمارى در روزنامهها و مجلاتى مانند «کیهان، اطلاعات، خواندنىها، یغما، راهنماى کتاب، آینده، کلک و بخارا» چاپ کرد.
نخستین کتاب وى «پیغمبر دزدان» نام دارد که شرح نامههاى طنزگونه شیخ محمدحسن زیدآبادى است و براى اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شده است. وى بیش از شصت عنوان کتاب تألیف و یا ترجمه کرده است. از میان نوشتههاى او، هفت کتاب با عنوان «سبعه ثمانیه» متمایز است که همگى در نام خود عدد هفت را دارند، مانند «خاتون هفت قلعه» و «آسیاى هفت سنگ».
به جز کتابها و مقالهها، باستانى پاریزى شعر هم مىسرود و اولین شعر خود را در کودکى در روستاى پاریز و در آرزوى باران سرود. وی منتخبى از شعرهاى خود را در سال ۱۳۲۷ در کتابى به نام «یادبود من» به چاپ رساند.
باستانی پاریزی صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳، پس از یک ماه بیماری کبد، در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیت خود در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا، در کنار همسرش، به خاک سپرده شد.
از ایرانصدا بشنوید
آنچه شخصیت استاد تاریخ «محمدابراهیم باستانی پاریزی» را متمایز میکند این است که بر خلاف عمده کتابهای تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشتههای تاریخیِ او سرشار از داستانها، ضربالمثلها، حکایات و اشعاری است که خواندن متن تاریخ را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند و این گونه است که نوشتههای وی دارای ارزش «ادبی – تاریخی» هستند. امید است با شنیدن روایت زندگی او به مطالعه آثار او نیز علاقهمند شوید.
تا بهار آرزو گل در گلستان آورد
تمنا هروی شاعر افغانستانی و زادهٔ روستایی به نام سروستان در هرات، با شروع جنگ میان شوروی و افغانستان- در سال۱۳۵۸- به سبب اشغال کشورش توسط شوروی به ایران مهاجرت کرد و هماکنون نیز در ایران زندگی میکند. تمنا هروی از شیفتگان باستانی پاریزی بود و ارادت خود را به باستانی پاریزی در شعر زیر نشان دادهاست.
تا بهار آرزو گل در گلستان آورد صحبت روشندلان اقبال و عرفان آورد
عشق را نازم که هرکس میبرد فرمان او میتواند عالمی را زیر فرمان آورد
راه بسیار است، اما رهنوردان غافلند راه دانی کو که این ره را، به پایان آورد
بینوایان را نوایی هست در ملک وجود خرم آن کش رحمتی بر بینوایان آورد
آن که چون سرو سهی بار تعلق برنداشت سر گرانیها چه سانش سنگ طفلان آورد
از پی رستم شغاد از پا در آید بی درنگ روزگار این طرز بازیها هزاران آورد
گاه تازد لشکری بر کشوری دیوانه وار حق ستیزی ارمغان بر حق گزاران آورد
ملتی آشفته حال و بی سرو سامان شود تا سراسیمه به هر سو رو شتابان آورد
من یکی زان محنت آباد و مصیبت دیدهام کاندر ایرانم قضای روزگاران آورد
از هری افکند در ری دست تقیرم ز لطف کز کرم زی اوستاد اوستادان آورد
باستانی وارث والاتبار بیهقی آن که کلک زرنگارش دل دهد جان آورد
گرچه کرمان را بود مرد سخندان بی شمار کی تواند مثل او مرد سخندان آورد
مام ایران زاد اگر دانشوران بی بدیل کی بدیل باستانی مام ایران آورد
آن که از «پاریز تا پاریس» گشته رهسپار میسزد کز قاف همت، آب حیوان آورد
آن که «زن را بگذاراند از گدار زندگی» راد مردان هم ز «شهر نی سواران» آورد
گه شتابد بر «کویر» و راه پر پیچ و خمش گه فروزان تر ز مه «شمعی ز طوفان» آورد
آسیا سازد، ولی از «هفت سنگ» حادثات تا حدیث از فهم پیر آسیابان آورد
گه برد مارا به بام «کوچههای هفت پیچ» گه حکایتها ز «پیر سبز پوشان» آورد
در هزارستان اگر خواهد کسی یابد حضور خار در چشمش نیاید، گل به دامان آورد
مینماید خامهاش در هر طرف سیر و سفر زیر این هفت آسمان خواهد که طیران آود
غافل «از سیر و پیاز» مزرع سبز فلک یاد اگر از سیرجان و گر ز ماهان آورد
از دل تاریخ بیرون مینماید لعل ناب آنچنان لعلی که نتواند کس از کان آورد
نظم را با نثر آن سان میدهد پیوند و ربط تا به دلها رغبت و شوق فراوان آورد
یک سخن نا استوار از خامه او سر نزد هرچه گوید، مدرک و اسناد و برهان آورد
نیست تنها اسوهٔ تاریخ خاور اوستاد باختر بر فضل او پیوسته، اذعان آورد
شصت دفتر هریکی آراسته با صد هنر کیست جز او تا مکرر بهر یاران آورد
طنز دشوار است، اما پیر «یاد و یادبود» در بیانش نیش و نوش از طنز آسان آورد
گاه گوید از طبیب و شیخ بیمار عبوس گه حدیث از بو سعید و پیر خرقان آورد
از الایا ایهاالساقی ز حافظ چون گذشت ماجرای حبس و شعر سعد سلمان آورد
آخر شهنامه سر تا پای طنز و عبرت است گر سخن از ترک و گر از قوم افغان آورد
لنگ لنگان تا کند تیمور در گرمابه جای طنز تلخی را که گفتش رند کرمان آورد
راست گوید، پخته اندیشد، نترسد از کجان آنچه خواهد خاطرش، در خامه اش آن آورد
زشت و زیبا را نویسد گه نهان، گه آشکار بیتعصب صحبت از گبر و مسلمان آورد
بر گدا و شاه از چشم حقیقت بنگرد داستانها گرچه از بیداد سلطان آورد
خویشتنرا مشتمالی مینماید چوننمد در بهار خودپرستی تا زمستان آورد
سر نساید بر در ارباب قدرت هیچگاه پیش ذرّه سجده کی مهر درخشان آورد
آن که با «نونجوین و دوغ گو» قانع شود کی پسندد کز پی نان، رو به دونان آورد
تا بیفزاید به دانشگاه تهران افتخار عشق و ایمانش، به دانشگاه تهران آورد
باز باشد خانهاش بر روی اصحاب ادب بیتکلف ماحضر در پیش مهمان آورد
شعر من در وصف او دانی که میماند به چه مور لنگی هدیهای چون بر سلیمان آورد
یا به فردوسی فرستد داستان باستان یا خداوند «گلستان» را «پریشان» آورد
یا به رسم تحفه بر حافظ، غزل سازد گسیل یا چکامه بر سخن پرداز شروان آورد
جای دارد گر پذیرد چامه ام را، اوستاد زیره را گرچه نشاید کس به کرمان آورد