فیلم مراسم جشن سده کرمان زرتشتیان کرمان امروز بزرگترین جشن آتش جهان را در باغچه بداغ آباد این شهر در حالی برپا می کنند که اعتقاد دارند با برگزاری این جشن ۵۰ روز و ۵۰ شب مانده به نوروز باستانی قلب زمین گرم می شود و رفته رفته زمستان جای […]
نویسنده: حسینی
استاندار کرمان: استان برای مقابله با کرونا در حالت آماده باش قرار گرفت
استاندار کرمان: استان برای مقابله با کرونا در حالت آماده باش قرار گرفت ۰۹ بهمن ۱۴۰۰ – ۱۳:۲۱ اخبار استانها اخبار کرمان استاندار کرمان با اشاره به ورود استان کرمان به پیک ششم کرونا گفت: استان کرمان برای مقابله با کرونا در آماده باش است. علی زینیوند ظهر امروز در […]
مفرشو رایج ترین صنایع دستی کرمان
مفرشو رایج ترین صنایع دستی کرمان مفشو یا مفرشو یکی از صنایع دستی استان کرمان است. مفشو یا مفرشو نام کیسه ای سنتی و زیبا در استان کرمان است که امروز انواع جدیدش به عنوان کیف موبایل استفاده می شود. جایگاه مفرشو از قدیم الایام تا امروزه در تمام […]
همگدو جان، شعر طنز کرمونی
همگدو جان، شعر طنز کرمونی زبانخال یک همگدو خطاب به همگدویش: همگدی جان، جان من، قربان تو جان جاری جان، فدای جان تو در قیافه تو تکی در طایفه نیست بهتر کس زشوهرجان تو بچه هایت خوشگل و مامانی اند رفته اند آنان به مادر جان تو حسرتت را میخورد […]
حکایت راه حل بهلول برای پرداخت پول بخار
حکایت راه حل بهلول برای پرداخت پول بخار یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن می گرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت : […]
خواجة بخشنده و غلام وفادار
خواجة بخشنده و غلام وفادار درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را ميديد كه جامههای زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر ميبندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! […]
حکایت پادشاه و كنيزك
حکایت پادشاه و كنيزك پادشاه قدرتمند و توانايي, روزي براي شكار با درباريان خود به صحرا رفت, در راه كنيزك زيبايي ديد و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترك را از اربابش خريد, پس از مدتي كه با كنيزك بود. كنيزك بيمار شد و شاه بسيار غمناك گرديد. […]
حکایت پنجره و آینه
حکایت پنجره و آینه جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد. بعد آینهی […]