همگدو جان، شعر طنز کرمونی
زبانخال یک همگدو خطاب به همگدویش:
همگدی جان، جان من، قربان تو
جان جاری جان، فدای جان تو
در قیافه تو تکی در طایفه
نیست بهتر کس زشوهرجان تو
بچه هایت خوشگل و مامانی اند
رفته اند آنان به مادر جان تو
حسرتت را میخورد مادر عیال
هست دلخور از من و ننجان تو
تارفی گر میکند خواهر شوور
هست رو رنگی تر از، چشمان تو
متحد باید شویم در جنگ شان
تا نشن غالب، بشن حیران تو
هر چه گفتم، نیست جدی همگدی
همگدی یم، مار و افعی، جان تو
«عباس زنگی آبادی ، مهدی »
(زنگی دل)