کرمان از نگاه شاعران بزرگ
- فردوسی
| چو بگذشت یک چند بر هفت واد | مر آن حصن را نام کرمان نهاد | 
- مولوی
| کبوترخانه جانها از او معمور گشت | پس چرا این زیره را من سوی کرمان میبرم | 
- شاه نعمتالله ولی
| هرچند کز روی کریمان خجلیم | غم نیست که پرورده این آب و گلیم | |
| در روی زمین نیست چو کرمان جایی | کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم | 
- سعدی
| که میبرد به عراق این بضاعت مزجاة | چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین؟ | 
- خواجوی کرمانی
| آنها که ندارن نم چشم و غم دل | خاصیت این آب و هوا را نشناسند | 
- میرزا آقاخان کرمانی
| گر از ملک کرمان سرایم رواست | که هندوستانی خوش آب و هواست | 
- راجی کرمانی
| ببال ای بر و بوم کرمان زمین | ز عزّ و شرف تا به چرخ برین | |
| زمین تو بالاتر از آسمان | مکان تو بالاتر از لامکان | 
- محمد فرخی یزدی
| اهل کرمان همه آسوده و فارغ ز بلا | کس بر ایشان نکند ظلم، چه پنهان چه ملا | 
- واعظ قزوینی
| اگر قماش شناسی برای فرشِ سرا | کدام قالی کرمان چو آب و جاروب است | 
- قاآنی
| حدیث خلد با شیرازیان، اکنون بدان مانَد | که مشتی زیره، زی کرمان برند از بهر کرمانی | 
- دکتر احمد ناظرزاده کرمانی
| گرت هواست که هرگز به عافیت نرسی | غریب پرور و خودکش چو اهل کرمان باش |